در دست یک نفر به یک آیین ز یک خمیر
شد ساخته دو شمع شب افروز یکسره
وین هر دو را لطیفهٔ تقدیر بر فروخت
در یک دقیقه از دو نظر بر دو منظره
آن ریخت اشک شوق بر آیینه عروس
وین ریخت اشک حسرت بر سنگ مقبره
آن سوخت در عروسی،وین سوخت در عزا
تا چیست سر بازی این چرخ مسخره